خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانانبر عقل من بخندی گر در غمش بگریمکاین کارهای مشکل افتد به کارداناندلداده را ملامت گفتن چه سود داردمیباید این نصیحت کردن به دلستاناندامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش روتا دامنت...
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیچو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کنکه قارون را غلطها داد سودای زراندوزیز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل استکه زد بر چرخ فیروزه صفیر...
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمبیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینمالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یادمرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینمجهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریادکه کرد افسون و نیرنگش ملول...