خبر از عیش ندارد که ندارد یاریدل نخوانند که صیدش نکند دلداریجان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کردتا دگر برنکنم دیده به هر دیدارییعلم الله که من از دست غمت جان نبرمتو به از من بتر از من بکشی بسیاریغم عشق آمد...
سحرگه ره روی در سرزمینیهمیگفت این معما با قرینیکه ای صوفی شراب آن گه شود صافکه در شیشه برآرد (بماند) اربعینیخدا زان خرقه بیزار است صد بارکه صد بت باشدش در آستینیمروت گر چه نامی بینشان استنیازی عرضه کن بر نازنینیثوابت باشد ای دارای...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زدجلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشتعین آتش شد از این غیرت و بر آدم زدعقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزدبرق غیرت بدرخشید و جهان برهم زدمدعی خواست...