غزل ۱۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا خود با تو چیزی در میان هست
مرا خود با تو چیزی در میان هستو گر نه روی زیبا در جهان هستوجودی دارم از مهرت گدازانوجودم رفت و مهرت همچنان هستمبر ظن کز سرم سودای عشقترود تا بر زمینم استخوان هستاگر پیشم نشینی دل نشانیو گر غایب شوی در دل نشان...