غزل شمارهٔ ۲۱۱ – حافظ – غزلیات – دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
دوش میآمد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزدهای سوخته بودرسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبیجامهای بود که بر قامت او دوخته بودجان عشاق سپند رخ خود میدانستو آتش چهره بدین کار برافروخته بودگر چه میگفت که زارت بکشم میدیدمکه نهانش نظری با...