غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو
من از دست کمانداران ابرونمییارم گذر کردن به هر سودو چشمم خیره ماند از روشناییندانم قرص خورشید است یا روبهشت است این که من دیدم نه رخسارکمند است آن که وی دارد نه گیسولبان لعل چون خون کبوترسواد زلف چون پر پرستونه آن سرپنجه...