بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشتگفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیستگفت ما را جلوه معشوق در این کار داشتیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضپادشاهی کامران بود از گدایی...
جز آستان توام در جهان پناهی نیستسر مرا به جز این در حواله گاهی نیستعدو چو تیغ کشد من سپر بیندازمکه تیغ ما به جز از نالهای و آهی نیستچرا ز کوی خرابات روی برتابمکز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیستزمانه...