همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزمهمه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزموصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقتچه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزمگفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالمحیف و صد...
گفتا تو از کجائی کاشفته مینمائیگفتم منم غریبی از شهر آشنائیگفتا سر چه داری کز سر خبر نداریگفتم بر آستانت دارم سر گدائیگفتا کدام مرغی کز این مقام خوانیگفتم که خوش نوائی از باغ بینوائیگفتا ز قید هستی رو مست شو که رستیگفتم بمی...
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانیبه تو از تو راه جویم به نشان بینشانیچه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینمایدرخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانیتو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلیتو چه آیتی شریفی که منزه از بیانیز...
در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسیچکنم باز گرفتار شدم در هوسینفس صبح فرو بندد از آه سحرمگر شبی بر سر کوی تو برآرم نفسیبجهانی شدم از دمدمهٔ کوس رحیلکه کنون راضیم از دور ببانگ جرسینیست جز کلک سیه روی مرا همسخنینیست جز...
ای خوشا مست و خراب اندر خرابات آمدهفارغ از سجاده و تسبیح و طاعات آمدهنفی را اثبات خود دانسته و اثبات نفیو ایمن از خویش و بری از نفی و اثبات آمدهکرده ورد بلبل مست سحر خیز استماعباز با مرغ صراحی در مناجات آمدهروح...
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدمز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدمچه رنجها که نیامد برویم از غم رویتچه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدمهزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتمهزار تیر بلا از تو خوردم...
چو چشم مست تو می پرستمچو درج لعل تو نیست هستمبیار ساقی شراب باقیکه همچو چشم تو نیمه مستمنه خرقه پوشم که باده نوشمنه خودپرستم که می پرستمچو می چشیدم ز خود برفتمچو مست گشتم ز خود برستمز دست رفتم مرو بدستانز پا فتادم...
درد محبت درمان نداردراه مودت پایان ندارداز جان شیرین ممکن بود صبراما ز جانان امکان نداردآنرا که در جان عشقی نباشددل بر کن از وی کوجان نداردذوق فقیران خاقان نیابدعیش گدایان سلطان نداردایدل ز دلبر پنهان چه داریدردی که جز او درمان نداردباید که...
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیستچشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیستبا لبت گر باده لاف جانفزائی میزندپیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیستنرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبرزانکه جای...
این همه مستی ما مستی مستی دگرستوین همه هستی ما هستی هستی دگرستخیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کنکه برون از دو جهان جای نشستی دگرستگفتم از دست تو سرگشتهٔ عالم گشتمگفت این سر سبک امروز ز دستی دگرستتا صبا قلب سر...
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرستجانم از جام می عشق تو دیوانه و مستتنم از مهر رخت موئی و از موئی کمصد گره در خم هر مویت و هر موئی شستهر که چون ماه نو انگشتنما شد در شهرهمچو ابروی تو در بادهپرستان...
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادستبلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادستآنکه گویند که برآب نهادست جهانمشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادستهر نفس مهر فلک بر دگری میافتدچه توان کرد چون این سفله چنین افتادستدل درین پیرزن عشوه گر دهر مبندکاین عروسیست که...
بیا، کاین دل سر هجران نداردبجز وصلت دگر درمان نداردبه وصل خود دلم را شاد گردانکه خسته طاقت هجران نداردبیا، تا پیش روی تو بمیرمکه بیتو زندگانی آن نداردچگونه بیتو بتوان زیست آخر؟که بیتو زیستن امکان نداردبمردم ز انتظار روز وصلتشب هجران مگر پایان...
عشق، شوری در نهاد ما نهادجان ما در بوتهٔ سودا نهادگفتگویی در زبان ما فکندجستجویی در درون ما نهادداستان دلبران آغاز کردآرزویی در دل شیدا نهادرمزی از اسرار باده کشف کردراز مستان جمله بر صحرا نهادقصهٔ خوبان به نوعی باز گفتکاتشی در پیر و...
جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیستجز وصل توام هیچ تمنای دگر نیستاین چشم جهان بین مرا در همه عالمجز بر سر کوی تو تماشای دگر نیستوین جان من سوخته را جز سر زلفتاندر همه گیتی سر سودای دگر نیستیک لحظه غمت از...
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دستهم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکستبنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیداچون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشستزلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاستجان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بستدر دام...
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟به جان میجویمت جانا، کجایی؟همی پویم به سویت گرد عالمهمی جویم تو را هر جا، کجایی؟چو تو از حسن در عالم نگنجیندانم تا تو چونی، یا کجایی؟چو آنجا که تویی کس را گذر نیستز که پرسم، که داند؟ تا...
دلی دارم، چه دل؟ محنت سراییکه در وی خوشدلی را نیست جاییدل مسکین چرا غمگین نباشد؟که در عالم نیابد دلرباییتن مهجور چون رنجور نبود؟چه تاب کوه دارد رشته تایی؟چگونه غرق خونابه نباشم؟که دستم مینگیرد آشناییبمیرد دل چو دلداری نبیندبکاهد جان چون نبود جان فزاییبنالم...
بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایینمانده صبر و مرا بیش ازین شکیباییبیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیاتبیا، که چشم مرا بیتو نیست بیناییبیا، که بیتو دلم راحتی نمییابدبیا، که بیتو ندارد دو دیده بیناییاگر جهان همه زیر و زبر شود...