می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجاگردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجاپیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش راآن عیش بیروپوش را از بند هستی برگشادر مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشازان سان که...
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ماچون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ماای چشم ابر این اشکها میریز همچون مشکهازیرا که داری رشکها بر ماه رخساران مااین ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگرکز لابه و گریه پدر رستند بیماران...
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو رااز زعفران روی من رو میبگردانی چرایا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکنیا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشااین دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی...
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیاای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیااز هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شدیعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیاای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستتگاوی خدایی میکند از سینه سینا...
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش راباخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش راتشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش رابا روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه...
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابهای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهزان سان که...
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیاآن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیابر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقاندور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیانانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره راآن عاشق نانباره را کنجی...
بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفاباشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآغرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرتای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایماماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگرانعالم اگر برهم رود عشق تو را بادا...
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ماای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ماجوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ماآتش...
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتهاای آتشی افروخته در بیشه اندیشههاامروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیبر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خداخورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییمطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدادر سینهها برخاسته اندیشه را آراستههم خویش حاجت...
از ما مرو ای چراغ روشنتا زنده شود هزار چون منتا بشکفد از درون هر خارصد نرگس و یاسمین و سوسنبر هر شاخی هزار میوهدر هر گل تر هزار گلشنجان شب را تو چون چراغییا جان چراغ را چو روغنای روزن خانه را چو...
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سویتا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کویصد نعره همیآیدم از هر بن موییخود در دل سنگین تو نگرفت سر مویبر یاد بناگوش تو بر باد دهم جانتا باد مگر پیش تو بر...
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنیچون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنیای که نیازمودهای صورت حال بیدلانعشق حقیقت است اگر حمل مجاز میکنیای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرودر نظر سبکتکین عیب ایاز میکنیپیش نماز بگذرد سرو...
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانیجهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانیبه پای خویشتن آیند عاشقان به کمندتکه هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانیمرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهیمرا مگو که...
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانیدودم به سر برآمد زین آتش نهانیشیراز در نبستهست از کاروان ولیکنما را نمیگشایند از قید مهربانیاشتر که اختیارش در دست خود نباشدمیبایدش کشیدن باری به ناتوانیخون هزار وامق خوردی به دلفریبیدست از هزار عذرا بردی به دلستانیصورت نگار...
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنییا چه کردم که نگه باز به من مینکنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راستتا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروندتو چنان در دل...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منییک نفس از درون من خیمه به در نمیزنیمهرگیاه عهد من تازهتر است هر زمانور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درممقبل هر دو عالمم گر تو...
آسوده خاطرم که تو در خاطر منیگر تاج میفرستی و گر تیغ میزنیای چشم عقل خیره در اوصاف روی توچون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنیشهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لبمجروح میکنی و نمک میپراکنیما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیمباری نگه...
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمیسرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمیروز روشن دست دادی در شب تاریک هجرگر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمیگر مرا عشقت به سختی کشت سهل است این قدرکاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمیدر چکانیدی قلم...
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالیالا بر آن که دارد با دلبری وصالیدانی کدام دولت در وصف مینیایدچشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالیخرم تنی که محبوب از در فرازش آیدچون رزق نیکبختان بی محنت سؤالیهمچون دو مغز بادام اندر یکی خزینهبا...