برچسب: دانلود-قانونی-آهنگ
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوستبا ما مگو به جز سخن دل نشان دوستحال از دهان دوست شنیدن چه خوش بودیا از دهان آن که شنید از دهان دوستای یار آشنا علم کاروان کجاستتا سر نهیم بر قدم ساربان دوستگر زر فدای...
سرمست درآمد از درم دوستلب خنده زنان چو غنچه در پوستچون دیدمش آن رخ نگاریندر خود به غلط شدم که این اوسترضوان در خلد باز کردندکز عطر مشام روح خوش بوستپیش قدمش به سر دویدمدر پای فتادمش که ای دوستیک باره به ترک ما...
بخت جوان دارد آن که با تو قرینستپیر نگردد که در بهشت برینستدیگر از آن جانبم نماز نباشدگر تو اشارت کنی که قبله چنینستآینهای پیش آفتاب نهادستبر در آن خیمه یا شعاع جبینستگر همه عالم ز لوح فکر بشویندعشق نخواهد شدن که نقش نگینستگوشه...
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منستکه راحت دل رنجور بیقرار منستبه خواب درنرود چشم بخت من همه عمرگرش به خواب ببینم که در کنار منستاگر معاینه بینم که قصد جان داردبه جان مضایقه با دوستان نه کار منستحقیقت آن که نه درخورد اوست...
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام استای مجلسیان راه خرابات کدام استهر کس به جهان خرمیی پیش گرفتندما را غمت ای ماه پری چهره تمام استبرخیز که در سایه سروی بنشینیمکان جا که تو بنشینی بر سرو قیام استدام دل صاحب نظرانت خم...
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلستهر که ما را این نصیحت میکند بیحاصلستیار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلستبامدادان روی او دیدن صباح مقبلستآن که در چاه زنخدانش دل بیچارگانچون ملک محبوس در زندان چاه بابلستپیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمیباز...
پای سرو بوستانی در گل استسرو ما را پای معنی در دل استهر که چشمش بر چنان روی اوفتادطالعش میمون و فالش مقبل استنیکخواهانم نصیحت میکنندخشت بر دریا زدن بیحاصل استای برادر ما به گرداب اندریموان که شنعت میزند بر ساحل استشوق را بر...
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ استز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ استبرادران طریقت نصیحتم مکنیدکه توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ استدگر به خفیه نمیبایدم شراب و سماعکه نیکنامی در دین عاشقان ننگ استچه تربیت شنوم یا چه مصلحت...
فریاد من از فراق یار استوافغان من از غم نگار استبی روی چو ماه آن نگارینرخسارهٔ من به خون نگار استخون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار استدرد دل من ز حد گذشتهستجانم ز فراق بیقرار استکس را ز غم من آگهی...
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر استعشقبازی دگر و نفس پرستی دگر استنه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپیدیا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر استهر که در آتش عشقش نبود طاقت سوزگو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر استگر...
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییعهد نابستن از آن به که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادمباید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهما کجاییم در این...
مشتاق توام با همه جوری و جفاییمحبوب منی با همه جرمی و خطاییمن خود به چه ارزم که تمنای تو ورزمدر حضرت سلطان که برد نام گداییصاحب نظران لاف محبت نپسندندوان گه سپر انداختن از تیر بلاییباید که سری در نظرش هیچ نیرزدآن کس...
خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را...
میبرزند ز مشرق شمع فلک زبانهای ساقی صبوحی درده می شبانهعقلم بدزد لختی چند اختیار دانشهوشم ببر زمانی تا کی غم زمانهگر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کنور تیر طعنه آید جان منش نشانهگر می به جان دهندت بستان که پیش داناز آب...
ای یار جفا کرده پیوند بریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیدهدر خواب گزیده لب شیرین گل انداماز خواب نباشد مگر انگشت...
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهایدشمن از دوست ندانسته و نشناختهایمن ز فکر تو به خود نیز نمیپردازمنازنینا تو دل از من به که پرداختهایچند شبها به غم روی تو روز آوردمکه تو یک روز نپرسیده و ننواختهایگفته بودم که دل از...
من از دست کمانداران ابرونمییارم گذر کردن به هر سودو چشمم خیره ماند از روشناییندانم قرص خورشید است یا روبهشت است این که من دیدم نه رخسارکمند است آن که وی دارد نه گیسولبان لعل چون خون کبوترسواد زلف چون پر پرستونه آن سرپنجه...
ای چشم تو دلفریب و جادودر چشم تو خیره چشم آهودر چشم منی و غایب از چشمزآن چشم همیکنم به هر سوصد چشمه ز چشم من گشایدچون چشم برافکنم بر آن روچشمم بستی به زلف دلبندهوشم بردی به چشم جادوهر شب چو چراغ چشم...
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمینعقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمینبا جوانان راه صحرا برگرفتم بامدادکودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشینگفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقارهمچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمینآستین بر دست پوشید از بهار...
به است آن یا زنخ یا سیب سیمینلب است آن یا شکر یا جان شیرینبتی دارم که چین ابروانشحکایت میکند بتخانه چیناز آن ساعت که دیدم گوشوارشز چشمانم بیفتادهست پروینهر آن وقتی که دیدارش نبینمجهانم تیره باشد بر جهان بینبه خوابی آرزومندم ولیکنسر بی...