برچسب: دانلود-قانونی-آهنگ
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتنگدایی پادشاهی را به شوخی دوست میداردنه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتنهزارم درد میباشد که میگویم نهان دارملبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتنز دستم بر...
ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختنقوت او میکند بر سر ما تاختنگر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیشهر دو به دستت در است کشتن و بنواختنگر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواستچاره ما هیچ نیست جز سپر انداختنکشتی در آب...
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانانبر عقل من بخندی گر در غمش بگریمکاین کارهای مشکل افتد به کارداناندلداده را ملامت گفتن چه سود داردمیباید این نصیحت کردن به دلستاناندامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش روتا دامنت...
فراق دوستانش باد و یارانکه ما را دور کرد از دوستداراندلم در بند تنهایی بفرسودچو بلبل در قفس روز بهارانهلاک ما چنان مهمل گرفتندکه قتل مور در پای سوارانبه خیل هر که میآیم به زنهارنمیبینم به جز زنهارخوارانندانستم که در پایان صحبتچنین باشد وفای...
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاراندو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداراننصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکشچو سیل از سر گذشت آن را چه میترسانی از بارانگر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندیز توبه توبه کردندی چو من...
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو...
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمنداندل از انتظار خونین دهن از امید خندانمگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشدبه ورع خلاص یابد ز فریب چشم بنداننظری مباح کردند و هزار خون معطلدل عارفان ببردند و قرار هوشمندانسر کوی ماه...
در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آناین است که دور از لب و دندان من است آنعارض نتوان گفت که دور قمر است اینبالا نتوان خواند که سرو چمن است آندر سرو رسیدهست ولیکن به حقیقتاز سرو گذشتهست که سیمین بدن است...
ما گدایان خیل سلطانیمشهربند هوای جانانیمبنده را نام خویشتن نبودهر چه ما را لقب دهند آنیمگر برانند و گر ببخشایندره به جای دگر نمیدانیمچون دلارام میزند شمشیرسر ببازیم و رخ نگردانیمدوستان در هوای صحبت یارزر فشانند و ما سر افشانیممر خداوند عقل و دانش...
باز از شراب دوشین در سر خمار دارموز باغ وصل جانان گل در کنار دارمسرمست اگر به سودا برهم زنم جهانیعیبم مکن که در سر سودای یار دارمساقی بیار جامی کز زهد توبه کردممطرب بزن نوایی کز توبه عار دارمسیلاب نیستی را سر در...
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارمو گر ز کینه دشمن به جان رسد کارمنه روی رفتنم از خاک آستانه دوستنه احتمال نشستن نه پای رفتارمکجا روم که دلم پای بند مهر کسیستسفر کنید رفیقان که من گرفتارمنه او به چشم ارادت...
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرمبرفت در همه عالم به بی دلی خبرمنه بخت و دولت آنم که با تو بنشینمنه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرممن از تو روی نخواهم به دیگری آوردکه زشت باشد هر روز قبله دگرمبلای عشق...
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودمتا برفتی ز برم صورت بیجان بودمنه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاندکه در اندیشه اوصاف تو حیران بودمبی تو در دامن گلزار نخفتم یک شبکه نه در بادیه خار مغیلان بودمزنده میکرد مرا دم به دم...
شکست عهد مودت نگار دلبندمبرید مهر و وفا یار سست پیوندمبه خاک پای عزیزان که از محبت دوستدل از محبت دنیا و آخرت کندمتطاولی که تو کردی به دوستی با منمن آن به دشمن خون خوار خویش نپسندماگر چه مهر بریدی و عهد بشکستیهنوز...
چنان در قید مهرت پای بندمکه گویی آهوی سر در کمندمگهی بر درد بی درمان بگریمگهی بر حال بی سامان بخندممرا هوشی نماند از عشق و گوشیکه پند هوشمندان کار بندممجال صبر تنگ آمد به یک بارحدیث عشق بر صحرا فکندمنه مجنونم که دل...
از در درآمدی و من از خود به در شدمگفتی کز این جهان به جهان دگر شدمگوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوستصاحب خبر بیامد و من بیخبر شدمچون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتابمهرم به جان رسید و به عیوق بر شدمگفتم...
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردمیا گناهیست که اول من مسکین کردمتو که از صورت حال دل ما بیخبریغم دل با تو نگویم که ندانی دردمای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردمتو برو مصلحت...
من از آن روز که در بند توام آزادمپادشاهم که به دست تو اسیر افتادمهمه غمهای جهان هیچ اثر مینکنددر من از بس که به دیدار عزیزت شادمخرم آن روز که جان میرود اندر طلبتتا بیایند عزیزان به مبارک بادممن که در هیچ مقامی...
گو خلق بدانند که من عاشق و مستمآوازه درست است که من توبه شکستمگر دشمنم ایذا کند و دوست ملامتمن فارغم از هر چه بگویند که هستمای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بوداز بند تو برخاستم و خوش بنشستماز روی نگارین تو...