برچسب: دانلود-قانونی-آهنگ
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشدتو بیا کز اول شب در صبح باز باشدعجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستتبه کجا رود کبوتر که اسیر باز باشدز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویتکه محب صادق آنست که پاکباز باشدبه کرشمه عنایت...
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزدوین طبع که من دارم با عقل نیامیزدآن کس که دلی دارد آراسته معنیگر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزدگر سیل عقاب آید شوریده نیندیشدور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزدآخر نه منم تنها در بادیه سوداعشق لب...
آن شکرخنده که پرنوش دهانی داردنه دل من که دل خلق جهانی داردبه تماشای درخت چمنش حاجت نیستهر که در خانه چنو سرو روانی داردکافران از بت بیجان چه تمتع دارندباری آن بت بپرستند که جانی داردابرویش خم به کمان ماند و قد راست...
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایتتا چه اندیشه کند رای جهان آرایتتو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدیکس دیگر نتواند که بگیرد جایتهمچو مستسقی بر چشمه نوشین زلالسیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایتروزگاریست که سودای تو در سر دارممگرم سر...
خوش میروی به تنها تنها فدای جانتمدهوش میگذاری یاران مهربانتآیینهای طلب کن تا روی خود ببینیوز حسن خود بماند انگشت در دهانتقصد شکار داری یا اتفاق بستانعزمی درست باید تا میکشد عنانتای گلبن خرامان با دوستان نگه کنتا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانترخت...
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانتمویی نفروشم به همه ملک جهانتشیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفتتو خود شکری یا عسلست آب دهانتیک روز عنایت کن و تیری به من اندازباشد که تفرج بکنم دست و کمانتگر راه بگردانی و...
هر که دلارام دید از دلش آرام رفتچشم ندارد خلاص هر که در این دام رفتیاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیمپرده برانداختی کار به اتمام رفتماه نتابد به روز چیست که در خانه تافتسرو نروید به بام کیست که بر بام...
عشق در دل ماند و یار از دست رفتدوستان دستی که کار از دست رفتای عجب گر من رسم در کام دلکی رسم چون روزگار از دست رفتبخت و رای و زور و زر بودم دریغکاندر این غم هر چهار از دست رفتعشق و...
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشتابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشتدر تفکر عقل مسکین پایمال عشق شدبا پریشانی دل شوریده چشم (چشمم) خواب داشتکوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دلشحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشتنقش...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشدسر مویی به غلط در همه اندامم نیستمیل آن دانه خالم نظری بیش نبودچون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیستشب بر آنم که...
شب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق دربند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مانند استپیام من که رساند به یار مهرگسلکه برشکستی و ما را هنوز پیوند استقسم به جان تو...
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاستهر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراستگر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغدیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاستگر برود جان ما در طلب وصل دوستحیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماستدعوی عشاق را...
بوی گل و بانگ مرغ برخاستهنگام نشاط و روز صحراستفراش خزان ورق بیفشاندنقاش صبا چمن بیاراستما را سر باغ و بوستان نیستهر جا که تویی تفرج آن جاستگویند نظر به روی خوباننهیست نه این نظر که ما راستدر روی تو سر صنع بی چونچون...
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماستمراد خویش دگرباره من نخواهم خواستاگر قبول کنی ور برانی از بر خویشخلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماستمیان عیب و هنر پیش دوستان کریمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاستعنایتی که تو را بود اگر مبدل...
دیر آمدی ای نگار سرمستزودت ندهیم دامن از دستبر آتش عشقت آب تدبیرچندان که زدیم بازننشستاز روی تو سر نمیتوان تافتوز روی تو در نمیتوان بستاز پیش تو راه رفتنم نیستچون ماهی اوفتاده در شستسودای لب شکردهانانبس توبه صالحان که بشکستای سرو بلند بوستانیدر...
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مستکه نیستم خبر از هر چه در دو عالم هستدگر به روی کسم دیده بر نمیباشدخلیل من همه بتهای آزری بشکستمجال خواب نمیباشدم ز دست خیالدر سرای نشاید بر آشنایان بستدر قفس طلبد هر کجا گرفتاریستمن...
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنهانگیزتدریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزتخدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کیسپر انداخت عقل از دست ناوکهای خونریزتبرآمیزی و بگریزی و بنمایی و برباییفغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزتلب شیرینت ار شیرین بدیدی...
ماهرویا! روی خوب از من متاببی خطا کشتن چه میبینی صوابدوش در خوابم در آغوش آمدیوین نپندارم که بینم جز به خواباز درون سوزناک و چشم ترنیمهای در آتشم نیمی در آبهر که بازآید ز در پندارم اوستتشنه مسکین آب پندارد سرابناوکش را جان...
ما را همه شب نمیبرد خوابای خفته روزگار دریابدر بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه میرود آبای سخت کمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحابخار است به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجابای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محرابمن تن به قضای...
وقتی دل سودایی میرفت به بستانهابی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانهاگه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گلبا یاد تو افتادم از یاد برفت آنهاای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبهاوی شور تو در سرها وی سر تو در جانهاتا...