من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی راوین دلاویزی و دلبندی نباشد موی راروی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدنمشک غمازست نتواند نهفتن بوی راای موافق صورت و معنی که تا چشم من استاز تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی راگر به...
لاابالی چه کند دفتر دانایی راطاقت وعظ نباشد سر سودایی راآب را قول تو با آتش اگر جمع کندنتواند که کند عشق و شکیبایی رادیده را فایده آن است که دلبر بیندور نبیند چه بود فایده بینایی راعاشقان را چه غم از سرزنش دشمن...
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان راچه کند گوی که عاجز نشود چوگان راسروبالای کمان ابرو اگر تیر زندعاشق آنست که بر دیده نهد پیکان رادست من گیر که بیچارگی از حد بگذشتسر من دار که در پای تو ریزم جان راکاشکی پرده...
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مراسوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرانگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطرتا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مراشربتی تلختر از زهر فراقت بایدتا کند لذت وصل تو فراموش مراهر شبم با غم هجران تو...
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام رابر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام راهر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرودتوحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام رامی با جوانان خوردنم باری تمنا میکندتا کودکان در پی فتند...
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز راساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز راامشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن استآهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز رادوش ای پسر می خوردهای چشمت گواهی میدهدباری حریفی جو که او مستور دارد...
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب رااول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب رامن نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از اینروز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب راهر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذردچشمش بر ابرو...
اگر تو فارغی از حال دوستان یارافراغت از تو میسر نمیشود ما راتو را در آینه دیدن جمال طلعت خویشبیان کند که چه بودست ناشکیبا رابیا که وقت بهارست تا من و تو به همبه دیگران بگذاریم باغ و صحرا رابه جای سرو بلند...
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجوییاین گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگوییمسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی رالب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بوییشمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کنتا سرو بیاموزد از قد...
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدل بی تو به جان آمد وقت است که بازآییدایم گل این بستان شاداب نمیمانددریاب ضعیفان را در وقت تواناییدیشب گله زلفش با باد همیکردمگفتا غلطی بگذر زین فکرت سوداییصد باد صبا این جا با سلسله میرقصنداین است...
سلامی چو بوی خوش آشناییبدان مردم دیده روشناییدرودی چو نور دل پارسایانبدان شمع خلوتگه پارسایینمیبینم از همدمان هیچ بر جایدلم خون شد از غصه ساقی کجاییز کوی مغان رخ مگردان که آن جافروشند مفتاح مشکل گشاییعروس جهان گر چه در حد حسن استز حد...
در همه دیر مغان نیست چو من شیداییخرقه جایی گرو باده و دفتر جاییدل که آیینه شاهیست غباری دارداز خدا میطلبم صحبت روشن راییکردهام توبه به دست صنم باده فروشکه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایینرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو...
سحرگه ره روی در سرزمینیهمیگفت این معما با قرینیکه ای صوفی شراب آن گه شود صافکه در شیشه برآرد (بماند) اربعینیخدا زان خرقه بیزار است صد بارکه صد بت باشدش در آستینیمروت گر چه نامی بینشان استنیازی عرضه کن بر نازنینیثوابت باشد ای دارای...
دو یار زیرک و از باده کهن دومنیفراغتی و کتابی و گوشه چمنیمن این مقام به دنیا و آخرت ندهماگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنیهر آن که کنج قناعت به گنج دنیا دادفروخت یوسف مصری به کمترین ثمنیبیا که رونق این...
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانیگذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانیتو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهتبه مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانیبگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا راز لعل...
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانیکه هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانیملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوقنبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانیبیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آورکه از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانیگشاد کار مشتاقان در...
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمیدل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمیچشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمیزیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفتصعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمیسوختم در چاه صبر...
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولیوین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولیچون عمر تبه کردم چندان که نگه کردمدر کنج خراباتی افتاده خراب اولیچون مصلحت اندیشی دور است ز درویشیهم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولیمن حالت زاهد را...
هزار جهد بکردم که یار من باشیمرادبخش دل بیقرار من باشیچراغ دیده شب زنده دار من گردیانیس خاطر امیدوار من باشیچو خسروان ملاحت به بندگان نازندتو در میانه خداوندگار من باشیاز آن عقیق که خونین دلم ز عشوه اواگر کنم گلهای غمگسار من باشیدر...
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیچو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کنکه قارون را غلطها داد سودای زراندوزیز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل استکه زد بر چرخ فیروزه صفیر...