حالیا مصلحت وقت در آن میبینمکه کشم رخت به میخانه و خوش بنشینمجام می گیرم و از اهل ریا دور شومیعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینمجز صراحی و کتابم نبود یار و ندیمتا حریفان دغا را به جهان کم بینمسر به آزادگی از خلق...
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمبیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینمالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یادمرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینمجهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریادکه کرد افسون و نیرنگش ملول...
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنمگفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنمقامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشمدوستان از راست میرنجد نگارم چون کنمنکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دارعشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنمزردرویی میکشم زان...
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمو اندر این کار دل خویش به دریا فکنماز دل تنگ گنهکار برآرم آهیکآتش اندر گنه آدم و حوا فکنممایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاستمیکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنمبگشا بند قبا...
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنمتا به کی در غم تو ناله شبگیر کنمدل دیوانه از آن شد که نصیحت شنودمگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنمآن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهاتدر یکی نامه محال است که تحریر کنمبا...
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنمزلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنمآه کز طعنه بدخواه ندیدم رویتنیست چون آینهام روی ز آهن چه کنمبرو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیرکارفرمای قدر میکند این من چه کنمبرق غیرت...
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنمدست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنمبی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خوددامی به راهی مینهم مرغی به دامی میزنماورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کوحالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنمتا...
حجاب چهره جان میشود غبار تنمخوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنمچنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیستروم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنمعیان نشد که چرا آمدم کجا رفتمدریغ و درد که غافل ز کار خویشتنمچگونه طوف کنم در فضای...
گر من از سرزنش مدعیان اندیشمشیوه مستی و رندی نرود از پیشمزهد رندان نوآموخته راهی بدهیستمن که بدنام جهانم چه صلاح اندیشمشاه شوریده سران خوان من بیسامان رازان که در کم خردی از همه عالم بیشمبر جبین نقش کن از خون دل من خالیتا...
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشمدل از پی نظر آید به سوی روزن چشمسزای تکیه گهت منظری نمیبینممنم ز عالم و این گوشه معین چشمبیا که لعل و گهر در نثار مقدم توز گنج خانه دل میکشم به روزن چشمسحر سرشک روانم...
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزمطایر قدسم و از دام جهان برخیزمبه ولای تو که گر بنده خویشم خوانیاز سر خواجگی کون و مکان برخیزمیا رب از ابر هدایت برسان بارانیپیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزمبر سر تربت من با...
نماز شام غریبان چو گریه آغازمبه مویههای غریبانه قصه پردازمبه یاد یار و دیار آن چنان بگریم زارکه از جهان ره و رسم سفر براندازممن از دیار حبیبم نه از بلاد غریبمهیمنا به رفیقان خود رسان بازمخدای را مددی ای رفیق ره تا منبه...
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرمکه پیش چشم بیمارت بمیرمنصاب حسن در حد کمال استزکاتم ده که مسکین و فقیرمچو طفلان تا کی ای زاهد فریبیبه سیب بوستان و شهد و شیرمچنان پر شد فضای سینه از دوستکه فکر خویش گم شد از...
به تیغم گر کشد دستش نگیرموگر تیرم زند منت پذیرمکمان ابرویت را گو بزن تیرکه پیش دست و بازویت بمیرمغم گیتی گر از پایم درآردبجز ساغر که باشد دستگیرمبرآی ای آفتاب صبح امیدکه در دست شب هجران اسیرمبه فریادم رس ای پیر خراباتبه یک...
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرمتبسمی کن و جان بین که چون همیسپرمچنین که در دل من داغ زلف سرکش توستبنفشه زار شود تربتم چو درگذرمبر آستان مرادت گشادهام در چشمکه یک نظر فکنی خود فکندی از نظرمچه شکر گویمت ای خیل...
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمهواداران کویش را چو جان خویشتن دارمصفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویمفروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارمبه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصلچه فکر از خبث بدگویان...
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارمهمچنان چشم گشاد از کرمش میدارمبه طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جامخون دل عکس برون میدهد از رخسارمپرده مطربم از دست برون خواهد بردآه اگر زان که در این پرده نباشد بارمپاسبان حرم دل شدهام...
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدمنقشی به یاد خط تو بر آب میزدمابروی یار در نظر و خرقه سوختهجامی به یاد گوشه محراب میزدمهر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجستبازش ز طره تو به مضراب میزدمروی نگار در نظرم جلوه مینمودوز دور...
سالها پیروی مذهب رندان کردمتا به فتوی خرد حرص به زندان کردممن به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راهقطع این مرحله با مرغ سلیمان کردمسایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روانکه من این خانه به سودای تو ویران کردمتوبه کردم که نبوسم...