مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردمتو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دمبه سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داریبه درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردمنه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزیگذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت...
فاش میگویم و از گفته خود دلشادمبنده عشقم و از هر دو جهان آزادمطایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراقکه در این دامگه حادثه چون افتادممن ملک بودم و فردوس برین جایم بودآدم آورد در این دیر خراب آبادمسایه طوبی و دلجویی حور و...
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادممی مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به فلک فریادمزلف را حلقه مکن تا نکنی در بندمطره را تاب مده تا ندهی بر بادمیار بیگانه مشو...
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیامخیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدامیا رب این قافله را لطف ازل بدرقه بادکه از او خصم به دام آمد و معشوقه به کامماجرای من و معشوق مرا پایان نیستهر چه آغاز ندارد نپذیرد انجامگل ز حد...
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاکگرم تو دوستی از دشمنان ندارم باکمرا امید وصال تو زنده میداردو گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاکنفس نفس اگر از باد نشنوم بویشزمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاکرود به خواب دو چشم...
زبان خامه ندارد سر بیان فراقوگرنه شرح دهم با تو داستان فراقدریغ مدت عمرم که بر امید وصالبه سر رسید و نیامد به سر زمان فراقسری که بر سر گردون به فخر میسودمبه راستان که نهادم بر آستان فراقچگونه باز کنم بال در هوای...
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کفگر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرفطرف کرم ز کس نبست این دل پر امید منگر چه سخن همیبرد قصه من به هر طرفاز خم ابروی توام هیچ گشایشی نشدوه که در این خیال کج عمر...
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعشب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمعروز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرستبس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمعرشته صبرم به مقراض غمت ببریده شدهمچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمعگر...
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویشبیرون کشید باید از این ورطه رخت خویشاز بس که دست میگزم و آه میکشمآتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویشدوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرودگل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویشکای دل...
دلم رمیده شد و غافلم من درویشکه آن شکاری سرگشته را چه آمد پیشچو بید بر سر ایمان خویش میلرزمکه دل به دست کمان ابروییست کافرکیشخیال حوصله بحر میپزد هیهاتچههاست در سر این قطره محال اندیشبنازم آن مژه شوخ عافیت کش راکه موج میزندش...
هاتفی از گوشه میخانه دوشگفت ببخشند گنه می بنوشلطف الهی بکند کار خویشمژده رحمت برساند سروشاین خرد خام به میخانه برتا می لعل آوردش خون به جوشگر چه وصالش نه به کوشش دهندهر قدر ای دل که توانی بکوشلطف خدا بیشتر از جرم ماستنکته...
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانشبه هر شکسته که پیوست تازه شد جانشکجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهمکه دل چه میکشد از روزگار هجرانشزمانه از ورق گل مثال روی تو بستولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانشتو خفتهای و نشد عشق را کرانه...
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورشکه تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورشسماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایشمذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورشبیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمنبه لعب زهره...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتگارشجای آن است که خون موج زند در دل لعلزین تغابن که خزف میشکند بازارشبلبل از...
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدشبر جفای خار هجران صبر بلبل بایدشای دل اندر بند زلفش از پریشانی منالمرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدشرند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کارکار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدشتکیه بر...
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشوین سوخته را محرم اسرار نهان باشزان باده که در میکده عشق فروشندما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باشدر خرقه چو آتش زدی ای عارف سالکجهدی کن و سرحلقه رندان جهان باشدلدار که گفتا...
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسکه چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرسکس به امید وفا ترک دل و دین مکنادکه چنانم من از این کرده پشیمان که مپرسبه یکی جرعه که آزار کسش در پی نیستزحمتی میکشم از...
درد عشقی کشیدهام که مپرسزهر هجری چشیدهام که مپرسگشتهام در جهان و آخر کاردلبری برگزیدهام که مپرسآن چنان در هوای خاک درشمیرود آب دیدهام که مپرسمن به گوش خود از دهانش دوشسخنانی شنیدهام که مپرسسوی من لب چه میگزی که مگویلب لعلی گزیدهام که...
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوزبر امید جام لعلت دردی آشامم هنوزروز اول رفت دینم در سر زلفین توتا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوزساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که مندر میان پختگان عشق او خامم هنوزاز خطا گفتم شبی زلف...
خیز و در کاسه زر آب طربناک اندازپیشتر زان که شود کاسه سر خاک اندازعاقبت منزل ما وادی خاموشان استحالیا غلغله در گنبد افلاک اندازچشم آلوده نظر از رخ جانان دور استبر رخ او نظر از آینه پاک اندازبه سر سبز تو ای سرو...