برچسب: دانلود-قانونی-آهنگ
جان و جهان! دوش کجا بودهاینی غلطم، در دل ما بودهایدوش ز هجر تو جفا دیدهامای که تو سلطان وفا بودهایآه که من دوش چه سان بودهام!آه که تو دوش کرا بودهای!رشک برم کاش قبا بودمیچونک در آغوش قبا بودهایزهره ندارم که بگویم ترا«...
سلطان منی سلطان منیو اندر دل و جان ایمان منیدر من بدمی من زنده شومیک جان چه بود صد جان منینان بیتو مرا زهرست نه نانهم آب منی هم نان منیزهر از تو مرا پازهر شودقند و شکر ارزان منیباغ و چمن و فردوس...
ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونیز عشق جیب دریدی در ابتدای جنونیشکست کشتی صبرم هزار بار ز موجتسری برآر ز موجی که موج قلزم خونیکه خون بهینه شرابست جگر بهینه کبابستهمین دوم تو فزون کن که از فزونه فزونیچو از الست تو...
بازرهان خلق را از سر و از سرکشیای که درون دلی چند ز دل درکشیای دل دل جان جان آمد هنگام آنزنده کنی مرده را جانب محشر کشیپیرهن یوسفی هدیه فرستی به ماتا بدرد آفتاب پیرهن زرکشینیزه کشی بردری تو کمر کوه راچونک ز...
ای برده اختیارم تو اختیار ماییمن شاخ زعفرانم تو لاله زار ماییگفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره داردغم این قدر نداند کآخر تو یار ماییمن باغ و بوستانم سوزیده خزانمباغ مرا بخندان کآخر بهار ماییگفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ ماییپس چیست...
دی دامنش گرفتم کای گوهر عطاییشب خوش مگو مرنجان کامشب از آن ماییافروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگرگفتا بس است درکش تا چند از این گداییگفتم رسول حق گفت حاجت ز روی نیکودرخواه اگر بخواهی تا تو مظفر آییگفتا که روی نیکو خودکامه...
بازآمدی که ما را درهم زنی به شوریداوود روزگاری با نغمه زبورییا مصر پرنباتی یا یوسف حیاتییعقوب را نپرسی چونی از این صبوریبازآمد آن قیامت با فتنه و ملامتگفتم که آفتابی یا نور نور نوریای آسمان برین دم گردان و بیقراریوی خاک هم در...
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدیچیزی بیار مانی از یار ما چه دیدیخندان و تازه رویی سرسبز و مشک بوییهمرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدیای فضل خوش چو جانی وز دیدهها نهانیاندر اثر پدیدی در ذات ناپدیدیای گل چرا نخندی کز هجر...
گر در آب و گر در آتش میرویآن نمیدانم برو خوش میرویدر رخت پیداست والله رنگ اورو که سوی یار مه وش میروینقشها را پشت و پایی میزنیسوی نقش نامنقش میرویذوق جانها میزند بر جان تومست و دست انداز و سرکش میرویدر پی تو...
میزنم حلقه در هر خانهایهست در کوی شما دیوانهایمرغ جان دیوانه آن دام شددام عشق دلبری دردانهایعقلها نعره زنان کآخر کجاستدر جنون دریادلی مردانهایای خدا مجنون آن لیلی کجاستتا به گوشش دردمیم افسانهایز آنک گوش عقل نامحرم بوداز فسون عاشقان بیگانهایسلسله زلفی که جان...
چه جمال جان فزایی که میان جان ماییتو به جان چه مینمایی تو چنین شکر چراییچو بدان تو راه یابی چو هزار مه بتابیتو چه آتش و چه آبی تو چنین شکر چراییغم عشق تو پیاده شده قلعهها گشادهبه سپاه نور ساده تو چنین...
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن ماییمفروش خویش ارزان که تو بس گران بهاییبه عصا شکاف دریا که تو موسی زمانیبدران قبای مه را که ز نور مصطفاییبشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالیچو مسیح دم روان کن که تو نیز...
بکشید یار گوشم که تو امشب آن ماییصنما بلی ولیکن تو نشان بده کجاییچو رها کنی بهانه بدهی نشان خانهبه سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیاییو اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشیز فلک ستاره دزدی ز خرد کله رباییشب...
هله عاشقان بشارت که نماند این جداییبرسد وصال دولت بکند خدا خداییز کرم مزید آید دو هزار عید آیددو جهان مرید آید تو هنوز خود کجاییشکر وفا بکاری سر روح را بخاریز زمانه عار داری به نهم فلک برآییکرمت به خود کشاند به مراد...
در شرابم چیز دیگر ریختی درریختیباده تنها نیست این آمیختی آمیختیبار دیگر توبهها را سوختی درسوختیبار دیگر فتنه را انگیختی انگیختیچون بدیدم در سرم سودای تو سودای توآمدی در گردنم آویختی آویختیطرههای مشک را دربافتی دربافتیتارهای صبر را بگسیختی بگسیختیتو اگر منکر شدی گویم...
مرغ دل پران مبا جز در هوای بیخودیشمع جان تابان مبا جز در سرای بیخودیآفتاب لطف حق بر عاشقان تابنده بادتا بیفتد بر همه سایه همای بیخودیگر هزاران دولت و نعمت ببیند عاشقیناید اندر چشم او الا بلای بیخودیبنگر اندر من که خود را...
ماها چو به چرخ دل برآییچون جان به تن جهان درآییماها چه لطیف و خوش لقاییای ماه بگو که از کجاییداریم ز عشق تو براتیوز قند لطیف تو نباتیاز لعل لبت بده زکاتیای ماه بگو که از کجاییای یوسف جان که در نخاسیدر حسن...
از قصه حال ما نپرسیوز کشتن عاشقان نترسیای گوهر عشق از چه بحریوی آتش عشق از چه درسیآن جا که تویی کی راه یابدزان جانب چرخ و عرش و کرسیای دل تو دلی نه دیگ آهناز آتش عشق چند تفسیجان و دل و نفس...
به کوی دل فرورفتم زمانیهمیجستم ز حال دل نشانیکه تا چون است احوال دل منکه از وی در فغان دیدم جهانیز گفتار حکیمان بازجستمبه هر وادی و شهری داستانیهمه از دست دل فریاد کردندفتادم زین حدیث اندر گمانیز عقل خود سفر کردم سوی دلندیدم...
کجایید ای شهیدان خداییبلاجویان دشت کربلاییکجایید ای سبک روحان عاشقپرندهتر ز مرغان هواییکجایید ای شهان آسمانیبدانسته فلک را درگشاییکجایید ای ز جان و جا رهیدهکسی مر عقل را گوید کجاییکجایید ای در زندان شکستهبداده وام داران را رهاییکجایید ای در مخزن گشادهکجایید ای نوای...