پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بودمهرورزی تو با ما شهره آفاق بودیاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبانبحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بودپیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشندمنظر چشم مرا ابروی جانان طاق...
بود آیا که در میکدهها بگشایندگره از کار فروبسته ما بگشاینداگر از بهر دل زاهد خودبین بستنددل قوی دار که از بهر خدا بگشایندبه صفای دل رندان صبوحی زدگانبس در بسته به مفتاح دعا بگشایندنامه تعزیت دختر رز بنویسیدتا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایندگیسوی...
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنندپنهان خورید باده که تعزیر میکنندناموس عشق و رونق عشاق میبرندعیب جوان و سرزنش پیر میکنندجز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوزباطل در این خیال که اکسیر میکنندگویند رمز عشق مگویید و مشنویدمشکل حکایتیست که تقریر...
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندچون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنندمشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرستوبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنندگوییا باور نمیدارند روز داوریکاین همه قلب و دغل در کار داور میکنندیا رب این نودولتان را با خر...
شاهدان گر دلبری زین سان کنندزاهدان را رخنه در ایمان کنندهر کجا آن شاخ نرگس بشکفدگلرخانش دیده نرگسدان کنندای جوان سروقد گویی ببرپیش از آن کز قامتت چوگان کنندعاشقان را بر سر خود حکم نیستهر چه فرمان تو باشد آن کنندپیش چشمم کمتر است...
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی به ما کننددردم نهفته به ز طبیبان مدعیباشد که از خزانه غیبم دوا کنندمعشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشدهر کس حکایتی به تصور چرا کنندچون حسن عاقبت نه به رندی و...
غلام نرگس مست تو تاجدارانندخراب باده لعل تو هوشیارانندتو را صبا و مرا آب دیده شد غمازو گر نه عاشق و معشوق رازدارانندز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگرکه از یمین و یسارت چه سوگوارانندگذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببینکه...
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانندبه فتراک جفا دلها چو بربندند بربندندز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانندبه عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزندنهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانندسرشک گوشه گیران را چو...
در نظربازی ما بیخبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه میگردانندعهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این...
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکندهمدم گل نمیشود یاد سمن نمیکنددی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوسگفت که این سیاه کج گوش به من نمیکندتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف اوزان سفر دراز خود عزم وطن نمیکندپیش کمان...
دلا بسوز که سوز تو کارها بکندنیاز نیم شبی دفع صد بلا بکندعتاب یار پری چهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه تلافی صد جفا بکندز ملک تا ملکوتش حجاب بردارندهر آن که خدمت جام جهان نما بکندطبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیکچو درد در...
گر می فروش حاجت رندان روا کندایزد گنه ببخشد و دفع بلا کندساقی به جام عدل بده باده تا گداغیرت نیاورد که جهان پربلا کندحقا کز این غمان برسد مژده امانگر سالکی به عهد امانت وفا کندگر رنج پیش آید و گر راحت ای...
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندبیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندبعد از این روی من و آینه وصف...
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلندکه به بالای چمان از بن و بیخم برکندحاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشاکه به رقص آوردم آتش رویت چو سپندهیچ رویی نشود آینه حجله بختمگر آن روی که مالند در آن سم...
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماندمن ار چه در نظر یار خاکسار شدمرقیب نیز چنین محترم نخواهد ماندچو پرده دار به شمشیر میزند همه راکسی مقیم حریم حرم نخواهد ماندچه جای شکر و شکایت ز نقش نیک...
هر که شد محرم دل در حرم یار بماندوان که این کار ندانست در انکار بمانداگر از پرده برون شد دل من عیب مکنشکر ایزد که نه در پرده پندار بماندصوفیان واستدند از گرو می همه رختدلق ما بود که در خانه خمار بماندمحتسب...
نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داندنه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشستکلاه داری و آیین سروری داندتو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه دوست خود روش بنده پروری داندغلام همت آن رند عافیت...
سحرم دولت بیدار به بالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمدقدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرامتا ببینی که نگارت به چه آیین آمدمژدگانی بده ای خلوتی نافه گشایکه ز صحرای ختن آهوی مشکین آمدگریه آبی به رخ سوختگان بازآوردناله فریادرس عاشق مسکین...
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمداز من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمدباده صافی شد و مرغان چمن مست شدندموسم عاشقی و کار به بنیاد آمدبوی...
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شداز سر پیمان برفت با سر پیمانه شدصوفی مجلس که دی جام و قدح میشکستباز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شدشاهد عهد شباب آمده بودش به خوابباز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شدمغبچهای میگذشت راهزن...