خدا را کم نشین با خرقه پوشانرخ از رندان بیسامان مپوشاندر این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای می فروشاندر این صوفی وشان دردی ندیدمکه صافی باد عیش دردنوشانتو نازک طبعی و طاقت نیاریگرانیهای مشتی دلق پوشانچو مستم کردهای مستور منشینچو نوشم دادهای زهرم...
بود آیا که در میکدهها بگشایندگره از کار فروبسته ما بگشاینداگر از بهر دل زاهد خودبین بستنددل قوی دار که از بهر خدا بگشایندبه صفای دل رندان صبوحی زدگانبس در بسته به مفتاح دعا بگشایندنامه تعزیت دختر رز بنویسیدتا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایندگیسوی...