خدا را کم نشین با خرقه پوشانرخ از رندان بیسامان مپوشاندر این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای می فروشاندر این صوفی وشان دردی ندیدمکه صافی باد عیش دردنوشانتو نازک طبعی و طاقت نیاریگرانیهای مشتی دلق پوشانچو مستم کردهای مستور منشینچو نوشم دادهای زهرم...
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآیدفغان که بخت من از خواب در نمیآیدصبا به چشم من انداخت خاکی از کویشکه آب زندگیم در نظر نمیآیدقد بلند تو را تا به بر نمیگیرمدرخت کام و مرادم به بر نمیآیدمگر به روی دلارای یار...