برچسب: دیوان-شمس

غزل شمارهٔ ۱۳۷۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بی‌آغاز من پران شدم چون باز منتا جغد طوطی خوار را در...

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌اماین بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌امدل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌امعقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌امای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمیدیوانه هم نندیشد آن کاندر...

غزل شمارهٔ ۱۳۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم

آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیمگرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیمامروز چون زنبورها پران شویم از گل به گلتا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیمآمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزنما طبل خانه عشق را از نعره‌ها...

غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رفت عمرم در سر سودای دل 0

غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رفت عمرم در سر سودای دل

رفت عمرم در سر سودای دلوز غم دل نیستم پروای دلدل به قصد جان من برخاستهمن نشسته تا چه باشد رای دلدل ز حلقه دین گریزد زانک هستحلقه زلفین خوبان جای دلگرد او گردم که دل را گرد کردکو رسد فریادم از غوغای دلخواب...

غزل شمارهٔ ۱۲۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش 0

غزل شمارهٔ ۱۲۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایشچو تشنه تو باشد که باشد سقایشچو بیمار گردد به بازار گردددکان تو جوید لب قندخایشتویی باغ و گلشن تویی روز روشنمکن دل چو آهن مران از لقایشبه درد و به زاری به اندوه و خواریعجب چند داری...

غزل شمارهٔ ۱۲۴۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش 0

غزل شمارهٔ ۱۲۴۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش

آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمشو آنک می‌کرد او کرانه در میان آوردمشآنک عشوه کار او بد عشوه‌ای بنمودمشو آنک از من سر کشیدی کشکشان آوردمشآنک هر صبحی تقاضا می‌کند جان را ز مناز تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمشجان سرگردان...

غزل شمارهٔ ۱۲۲۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش 0

غزل شمارهٔ ۱۲۲۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش

دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمشآنک بجست از کفم بار دگر بگیرمشآنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمشدل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگرباز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمشراه برم...

غزل شمارهٔ ۱۲۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس 0

غزل شمارهٔ ۱۲۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرسچشم من اندرنگر از می و ساغر مپرسجوشش خون را ببین از جگر مؤمنانوز ستم و ظلم آن طره کافر مپرسسکه شاهی ببین در رخ همچون زرمنقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرسعشق چو لشکر کشید...

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس 0

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرسآنچ رفت از عشق او بر ما مپرسزیر و بالا از رخش پرنور بینز اهتزاز آن قد و بالا مپرسگوهر اشکم نگر از رشک عشقوز صفا و موج آن دریا مپرسدر میان خون ما پا درمنههیچم از صفرا و...

غزل شمارهٔ ۱۱۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چنان مستم چنان مستم من امروز 0

غزل شمارهٔ ۱۱۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چنان مستم چنان مستم من امروز

چنان مستم چنان مستم من امروزکه از چنبر برون جستم من امروزچنان چیزی که در خاطر نیابدچنانستم چنانستم من امروزبه جان با آسمان عشق رفتمبه صورت گر در این پستم من امروزگرفتم گوش عقل و گفتم ای عقلبرون رو کز تو وارستم من امروزبشوی...

غزل شمارهٔ ۱۱۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از لب یار شکر را چه خبر 0

غزل شمارهٔ ۱۱۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از لب یار شکر را چه خبر

از لب یار شکر را چه خبروز رخش شمس و قمر را چه خبربا دمش باد بهاری چه زندوز قدش سرو و شجر را چه خبرگر جهان زیر و زبر گشت از اوعاشق زیر و زبر را چه خبرچونک جان محرم اسرارش نیستاز رهش...

غزل شمارهٔ ۱۰۹۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر 0

غزل شمارهٔ ۱۰۹۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر

پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگرنیست در دین و دنیا همچو تو یار دیگرکفر دان در طریقت جهل دان در حقیقتجز تماشای رویت پیشه و کار دیگرتا تو آن رخ نمودی عقل و ایمان ربودیهست منصور جان را هر طرف دار...

غزل شمارهٔ ۱۰۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر 0

غزل شمارهٔ ۱۰۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگرسگ خویش را رها کن که کند شکار دیگرهمه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردیمنشین ز پای یک دم که بماند کار دیگرهمه نقدها شمردی به وکیل درسپردیبشنو از این محاسب عدد و شمار دیگرتو بسی سمن بران را...

غزل شمارهٔ ۱۰۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خداوند خداوندان اسرار 0

غزل شمارهٔ ۱۰۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خداوند خداوندان اسرار

خداوند خداوندان اسرارزهی خورشید در خورشید انوارز عشق حسن تو خوبان مه روبه رقص اندر مثال چرخ دوارچو بنمایی ز خوبی دست بردیبماند دست و پای عقل از کارگشاده ز آتش او آب حیوانکه آبش خوشترست ای دوست یا ناراز آن آتش بروییدست گلزارو...

غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد 0

غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد

عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردغوره بودم کنون شدم انگورخویشتن را ترش نتانم کردشکرینست یار حلواییمشت حلوا در این دهانم کردتا گشاد او دکان حلواییخانه‌ام برد و بی‌دکانم کردخلق گوید چنان نمی‌بایدمن نبودم چنین چنانم کرداولا خم شکست...

غزل شمارهٔ ۹۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گفتم که ای جان خود جان چه باشد 0

غزل شمارهٔ ۹۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گفتم که ای جان خود جان چه باشد

گفتم که ای جان خود جان چه باشدای درد و درمان درمان چه باشدخواهم که سازم صد جان و دل راپیش تو قربان قربان چه باشدای نور رویت ای بوی کویتاسرار ایمان ایمان چه باشدگفتی گزیدی بر ما دکانیبر بی‌گناهی بهتان چه باشداقبال پیشت...

غزل شمارهٔ ۸۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود 0

غزل شمارهٔ ۸۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود

بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رودگفت شهنشه خموش جانب ما می‌رودگفتم تو با منی دم ز درون می‌زنیپس دل من از برون خیره چرا می‌رودگفت که دل آن ماست رستم دستان ماستسوی خیال خطا بهر غزا می‌رودهر طرفی کو رود بخت از...

غزل شمارهٔ ۸۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید 0

غزل شمارهٔ ۸۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید

جامه سیه کرد کفر نور محمد رسیدطبل بقا کوفتند ملک مخلد رسیدروی زمین سبز شد جیب درید آسمانبار دگر مه شکافت روح مجرد رسیدگشت جهان پرشکر بست سعادت کمرخیز که بار دگر آن قمرین خد رسیددل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمانشرح دل احمدی...

غزل شمارهٔ ۸۵۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند 0

غزل شمارهٔ ۸۵۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند

یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدنددیوانگان بندی زنجیرها دریدندبس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشانگویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدندجان‌های جمله مستان دل‌های دل پرستانناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدندمستان سبو شکستند بر خنب‌ها نشستندیا رب چه باده خوردند یا رب چه...

غزل شمارهٔ ۸۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گل خندان که نخندد چه کند 0

غزل شمارهٔ ۸۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گل خندان که نخندد چه کند

گل خندان که نخندد چه کندعلم از مشک نبندد چه کندنار خندان که دهان بگشادستچونک در پوست نگنجد چه کندمه تابان به جز از خوبی و نازچه نماید چه پسندد چه کندآفتاب ار ندهد تابش و نورپس بدین نادره گنبد چه کندسایه چون طلعت...