غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رفت عمرم در سر سودای دل
رفت عمرم در سر سودای دلوز غم دل نیستم پروای دلدل به قصد جان من برخاستهمن نشسته تا چه باشد رای دلدل ز حلقه دین گریزد زانک هستحلقه زلفین خوبان جای دلگرد او گردم که دل را گرد کردکو رسد فریادم از غوغای دلخواب...