غزل ۱۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانتمویی نفروشم به همه ملک جهانتشیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفتتو خود شکری یا عسلست آب دهانتیک روز عنایت کن و تیری به من اندازباشد که تفرج بکنم دست و کمانتگر راه بگردانی و...