غزل شمارهٔ ۲۹۰ – حافظ – غزلیات – دلم رمیده شد و غافلم من درویش
دلم رمیده شد و غافلم من درویشکه آن شکاری سرگشته را چه آمد پیشچو بید بر سر ایمان خویش میلرزمکه دل به دست کمان ابروییست کافرکیشخیال حوصله بحر میپزد هیهاتچههاست در سر این قطره محال اندیشبنازم آن مژه شوخ عافیت کش راکه موج میزندش...