غزل شمارهٔ ۴۸۳ – حافظ – غزلیات – سحرگه ره روی در سرزمینی
سحرگه ره روی در سرزمینیهمیگفت این معما با قرینیکه ای صوفی شراب آن گه شود صافکه در شیشه برآرد (بماند) اربعینیخدا زان خرقه بیزار است صد بارکه صد بت باشدش در آستینیمروت گر چه نامی بینشان استنیازی عرضه کن بر نازنینیثوابت باشد ای دارای...