عمری به بوی یاری کردیم انتظاریزآن انتظار ما را نگشود هیچ کاریاز دولت وصالش حاصل نشد مرادیوز محنت فراقش بر دل بماند باریهر دم غم فراقش بر دل نهاد باریهر لحظه دست هجرش در دل شکست خاریای زلف تو کمندی ابروی تو کمانیوی قامت...
چون است حال بستان ای باد نوبهاریکز بلبلان برآمد فریاد بیقراریای گنج نوشدارو با خستگان نگه کنمرهم به دست و ما را مجروح میگذارییا خلوتی برآور یا برقعی فرو هلور نه به شکل شیرین شور از جهان برآریهر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون...
سحر بلبل حکایت با صبا کردکه عشق روی گل با ما چهها کرداز آن رنگ رخم خون در دل افتادوز آن گلشن به خارم مبتلا کردغلام همت آن نازنینمکه کار خیر بی روی و ریا کردمن از بیگانگان دیگر ننالمکه با من هر چه...
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون استبه یاد لعل تو و چشم مست میگونتز جام غم می لعلی که میخورم خون استز مشرق سر کو آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون استحکایت لب شیرین کلام...