غزل شمارهٔ ۴۳۱ – حافظ – غزلیات – لبش میبوسم و در میکشم می
لبش میبوسم و در میکشم میبه آب زندگانی بردهام پینه رازش میتوانم گفت با کسنه کس را میتوانم دید با ویلبش میبوسد و خون میخورد جامرخش میبیند و گل میکند خویبده جام می و از جم مکن یادکه میداند که جم کی بود و...