غزل شمارهٔ ۷۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه خفتند و من دلشده را خواب نبردهمه شب دیده من بر فلک استاره شمردخوابم از دیده چنان رفت که هرگز نایدخواب من زهر فراق تو بنوشید و بمردچه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخستهای را که دل و دیده به دست تو سپردنه...