غزل ۳۳۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رفتی و نمیشوی فراموش
رفتی و نمیشوی فراموشمیآیی و میروم من از هوشسحر است کمان ابروانتپیوسته کشیده تا بناگوشپایت بگذار تا ببوسمچون دست نمیرسد به آغوشجور از قبلت مقام عدل استنیش سخنت مقابل نوشبیکار بود که در بهارانگویند به عندلیب مخروشدوش آن غم دل که مینهفتمباد سحرش ببرد...