خدا را کم نشین با خرقه پوشانرخ از رندان بیسامان مپوشاندر این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای می فروشاندر این صوفی وشان دردی ندیدمکه صافی باد عیش دردنوشانتو نازک طبعی و طاقت نیاریگرانیهای مشتی دلق پوشانچو مستم کردهای مستور منشینچو نوشم دادهای زهرم...
زبان خامه ندارد سر بیان فراقوگرنه شرح دهم با تو داستان فراقدریغ مدت عمرم که بر امید وصالبه سر رسید و نیامد به سر زمان فراقسری که بر سر گردون به فخر میسودمبه راستان که نهادم بر آستان فراقچگونه باز کنم بال در هوای...