غزل شمارهٔ ۱۴۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم
گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستمبس بند که بشکستم آهسته که سرمستمدر مجلس حیرانی جانی است مرا جانیزان شد که تو می دانی آهسته که سرمستمپیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانمای دلبر خندانم آهسته که سرمستمساقی می جانان بگذر ز گران...