غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد
عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردغوره بودم کنون شدم انگورخویشتن را ترش نتانم کردشکرینست یار حلواییمشت حلوا در این دهانم کردتا گشاد او دکان حلواییخانهام برد و بیدکانم کردخلق گوید چنان نمیبایدمن نبودم چنین چنانم کرداولا خم شکست...