برچسب: مولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۵۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در وصالت چرا بیاموزم 0

غزل شمارهٔ ۱۷۵۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در وصالت چرا بیاموزم

در وصالت چرا بیاموزمدر فراقت چرا بیاموزمیا تو با درد من بیامیزییا من از تو دوا بیاموزممی گریزی ز من که نادانمیا بیامیزی یا بیاموزمپیش از این ناز و خشم می کردمتا من از تو جدا بیاموزمچون خدا با تو است در شب و...

غزل شمارهٔ ۱۷۵۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تلخی نکند شیرین ذقنم 0

غزل شمارهٔ ۱۷۵۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تلخی نکند شیرین ذقنم

تلخی نکند شیرین ذقنمخالی نکند از می دهنمعریان کندم هر صبحدمیگوید که بیا من جامه کنمدر خانه جهد مهلت ندهداو بس نکند پس من چه کنماز ساغر او گیج است سرماز دیدن او جان است تنمتنگ است بر او هر هفت فلکچون می رود...

غزل شمارهٔ ۱۷۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم 0

غزل شمارهٔ ۱۷۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منمدر این سراب فنا چشمه حیات منموگر به خشم روی صد هزار سال ز منبه عاقبت به من آیی که منتهات منمنگفتمت که به نقش جهان مشو راضیکه نقش بند سراپرده رضات منمنگفتمت که منم بحر و تو...

غزل شمارهٔ ۱۶۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم

ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزمای در دلم نشسته از تو کجا گریزمای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینموی گردنم ببسته از تو کجا گریزمای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رووی روی تو خجسته از تو کجا گریزمدل بود از...

غزل شمارهٔ ۱۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من که حیران ز ملاقات توام 0

غزل شمارهٔ ۱۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من که حیران ز ملاقات توام

من که حیران ز ملاقات توامچون خیالی ز خیالات توامبه مراعات کنی دلجوییاه که بی‌دل ز مراعات توامذات من نقش صفات خوش توستمن مگر خود صفت ذات توامگر کرامات ببخشد کرمتمو به مو لطف و کرامات توامنقش و اندیشه من از دم توستگویی الفاظ...

غزل شمارهٔ ۱۶۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من ز وصلت چون به هجران می روم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من ز وصلت چون به هجران می روم

من ز وصلت چون به هجران می رومدر بیابان مغیلان می روممن به خود کی رفتمی او می کشدتا نپنداری که خواهان می رومچشم نرگس خیره در من مانده‌ستکز میان باغ و بستان می رومعقل هم انگشت خود را می گزدزانک جان این جاست...

غزل شمارهٔ ۱۶۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من از این خانه پرنور به در می نروم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من از این خانه پرنور به در می نروم

من از این خانه پرنور به در می نروممن از این شهر مبارک به سفر می نروممنم و این صنم و عاشقی و باقی عمرمن از او گر بکشی جای دگر می نرومگر جهان بحر شود موج زند سرتاسرمن به جز جانب آن گنج...

غزل شمارهٔ ۱۶۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویمبند را برگسلیم از همه بیگانه شویمجان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیمخانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویمتا نجوشیم از این خنب جهان برناییمکی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویمسخن راست تو از...

غزل شمارهٔ ۱۶۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویمنه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویمچو رسول آفتابم به طریق ترجمانیپنهان از او بپرسم به شما جواب گویمبه قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابمبگریزم از عمارت سخن خراب گویمبه سر درخت مانم که ز اصل...

غزل شمارهٔ ۱۶۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم

منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارمکه بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارمدل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویمگل هر باغ نبویم سر هر خار ندارمبه تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمانبه تو دل گفت که...

غزل شمارهٔ ۱۶۰۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۰۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم

بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستمبده ای حاتم مستان قدح زفت به دستمهله ای سرده مستان به غضب روی مگردانکه من از عربده ناگه قدحی چند شکستمچه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکشبشکن شیشه هستی که چو...

غزل شمارهٔ ۱۵۸۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام 0

غزل شمارهٔ ۱۵۸۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام

هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌امپیش من نه دیده‌اش را کامتحان دیده‌امچشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کردمن پس گوش از خجالت تا سحر خاریده‌امگر چه او عیار و مکار است گرد خویشتناز میان رخت او من نقدها دزدیده‌امپای از...

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا قدر یک دیگر بدانیم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

بیا تا قدر یک دیگر بدانیمکه تا ناگه ز یک دیگر نمانیمچو مؤمن آینه مؤمن یقین شدچرا با آینه ما روگرانیمکریمان جان فدای دوست کردندسگی بگذار ما هم مردمانیمفسون قل اعوذ و قل هو اللهچرا در عشق همدیگر نخوانیمغرض‌ها تیره دارد دوستی راغرض‌ها را...

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا عاشقی از سر بگیریم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا عاشقی از سر بگیریم

بیا تا عاشقی از سر بگیریمجهان خاک را در زر بگیریمبیا تا نوبهار عشق باشیمنسیم از مشک و از عنبر بگیریمزمین و کوه و دشت و باغ و جان راهمه در حله اخضر بگیریمدکان نعمت از باطن گشاییمچنین خو از درخت تر بگیریمز سر...

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از آن باده ندانم چون فنایم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از آن باده ندانم چون فنایم

از آن باده ندانم چون فنایماز آن بی‌جا نمی‌دانم کجایمزمانی قعر دریایی درافتمدمی دیگر چو خورشیدی برآیمزمانی از من آبستن جهانیزمانی چون جهان خلقی بزایمچو طوطی جان شکر خاید به ناگهشوم سرمست و طوطی را بخایمبه جایی درنگنجیدم به عالمبجز آن یار بی‌جا را...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم

چه نزدیک است جان تو به جانمکه هر چیزی که اندیشی بدانمضمیر همدگر دانند یاراننباشم یار صادق گر ندانمچو آب صاف باشد یار با یارکه بنماید در او عکس بنانماگر چه عامه هم آیینه‌هااندکه بنماید در او سود و زیانمولیکن آن به هر دم...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم

چه نزدیک است جان تو به جانمکه هر چیزی که اندیشی بدانماز این نزدیکتر دارم نشانیبیا نزدیک و بنگر در نشانمبه درویشی بیا اندر میانهمکن شوخی مگو کاندر میانممیان خانه‌ات همچون ستونمز بامت سرفرو چون ناودانممنم همراز تو در حشر و در نشرنه چون...

غزل شمارهٔ ۱۵۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همیشه من چنین مجنون نبودم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همیشه من چنین مجنون نبودم

همیشه من چنین مجنون نبودمز عقل و عافیت بیرون نبودمچو تو عاقل بدم من نیز روزیچنین دیوانه و مفتون نبودممثال دلبران صیاد بودممثال دل میان خون نبودمدر این بودم که این چون است و آن چونچنین حیران آن بی‌چون نبودمتو باری عاقلی بنشین بیندیشکز...

غزل شمارهٔ ۱۴۹۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا کز عشق تو دیوانه گشتم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۹۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

بیا کز عشق تو دیوانه گشتموگر شهری بدم ویرانه گشتمز عشق تو ز خان و مان بریدمبه درد عشق تو همخانه گشتمچیان کاهل بدم کان را نگویمچو دیدم روی تو مردانه گشتمچو خویش جان خود جان تو دیدمز خویشان بهر تو بیگانه گشتمفسانه عاشقان...

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه دیدم خواب شب کامروز مستم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چه دیدم خواب شب کامروز مستمچو مجنونان ز بند عقل جستمبه بیداری مگر من خواب بینمکه خوابم نیست تا این درد هستممگر من صورت عشق حقیقیبدیدم خواب کو را می پرستمبیا ای عشق کاندر تن چو جانیبه اقبالت ز حبس تن برستممرا گفتی بدر...