غزل ۴۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانمرنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانمگاه گویم که بنالم ز پریشانی حالمبازگویم که عیان است چه حاجت به بیانمهیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطرکه به دیدار تو شغل است و فراغ از دو...